سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی با دوستان همراه با خط های منحنی لبخند

 

از تو عبور می کنم
تو را مرور می کنم
از تو عبور می کنم
تو را مرور می کنم

تو را که چون همیشگی ترین غزل
از آن شراب خانگی سرودم
که از نفس نفس هوای حرف تو
غزل غزل به سادگی سرودم
تو بهترین رفیق و یار تشنگی
مرا به خط عاشقانه برده ای
تو طرح درهم و شکسته ی مرا
به پای خود به خواب خانه برده ای

از تو عبور می کنم
تو را مرور می کنم
از تو عبور می کنم
تو را مرور می کنم

تو تکیه گاه این همیشه می زده
چه نعره ها که بیصدا شنیده ای
به وقت تو شدم در انتهای شب
مرا به روی شانه ها کشیده ای
سکوت من از انتهای رفتنت
فرود تو از اوج یک ستاره بود
امید مردنه به روی شانت
برای من تولدی دوباره بود


از تو عبور می کنم
تو را مرور می کنم
از تو عبور می کنم
تو را مرور می کنم

تو را که چون همیشگی ترین غزل
از آن شراب خانگی سرودم
که از نفس نفس هوای حرف تو
غزل غزل به سادگی سرودم
تو بهترین رفیق و یار تشنگی
مرا به خط عاشقانه برده ای
تو طرح درهم و شکسته ی مرا
به پای خود به خواب خانه برده ای

از تو عبور می کنم
تو را مرور می کنم
از تو عبور می کنم
تو را مرور می کنم


نوشته شده در چهارشنبه 88/5/7ساعت 12:39 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

 


نوشته شده در چهارشنبه 88/5/7ساعت 12:33 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

به خیالم یه صدایی تو تن کوچه ها پیچید

رقصیدن چه نرم و آروم برگای غمزده ی بید

کوچه ی بن بست تاریک پرآواز و هیاهو

گل شب بو دست و دلباز میریزه عطرشو هرسو

بخیالم پنجره ها واشدن دونه به دونه

کاشکی این حس نفس گیر همیشه باما بمونه

پلی از عاطفه بستن چراغا با ظلمت شب

خنده ها قهرو شکستن اومدن به آشتی رو لب

تو پیاده رو نشستن دلای ساده و یکرنگ

غصه ها رو خالی کردن با یه خنده از دل تنگ

چه شکوهی تو شب ماس گرچه تاریکی نمرده

آدما رو تلخ و خسته سر شب خونه نبرده

میشه زیر نور مهتاب بشینیم شونه به شونه

تا لب غزلخون شهر واسمون آواز بخونه .


نوشته شده در دوشنبه 88/5/5ساعت 1:0 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

 


نوشته شده در دوشنبه 88/5/5ساعت 12:53 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

 

امشب بار دیگر به یاد تو و به یاد عهدی که با تو بسته ام به آسمان نگاه میکنم، نگاه کردن به قرص ماه چهارده نیز مرهمی بر زخم عمیق دلم نمی گزارد، ابر تیره نیز ستاره یء یکتا وزیبای مرا پوشانده . نمی دانم آیا تو نیز به عهدت وفا داری یا نه؟............هر کجا باشی من تنها به یاد تو هستم که هر شب به آسمان دل میبندم به امید اینکه بالاخره روزی تو را از نزدیک خواهم دید.


نوشته شده در دوشنبه 88/5/5ساعت 12:52 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

 

زمانی که اجازه ورود مرا همراه با کوله باری از عشق در عمق چشمانت را دادی ، خود میدانستی اسیر چشمانت هیچ گاه ازاد نمی شود و آن لحظه که روحم را تسخیر کردی تو فهمیدی هیچ زمان روح من از تو جدا نخواهد شد. من به یاد تو و تو بی یاد مجدا از من هم قسم من با تمام کودکیم با عشق تو بزرگ شدم حال چگونه می توانم سنگ صبور غم هایم را فراموش کنم

 


نوشته شده در دوشنبه 88/5/5ساعت 12:45 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

 

می خواهم در بودنت نبودنت را تجربه کنم
دردناک است که وقتی هستی
بگویم با خود که نیستی .... که رفته ای .....
می خواهم در بودنت ؛ بودنت را حس کنم
از همین راه دور
دور از تو و نگاه تو ....
باور کن دیوانه نیستم
فقط دلتنگم
حالا نه دیگر برای تو
برای خودم
برای سکوت و تنهایی خودم


نوشته شده در دوشنبه 88/5/5ساعت 12:39 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

 


نوشته شده در دوشنبه 88/5/5ساعت 12:37 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

دیریست که میاندیشم
که پرنده ی در قفس به کدامین آرزو آواز سر میدهد ؟
به کدامین آرزو بال و پر زدن و شوق پرواز را از خاطر محبوس در زندان از یاد نمیبرد؟
ای پرنده که سرانجام نامعلوم تو حبس ابد در قفس زندگی،
به جرم عاشقی،به حکم زندگانی
به مدت مرگ است،
سلام مرا به آزادی برسان.
بگو برایش دلتنگم
بگو آزاد است آزادی که در زندان تن محبوس
ولی در اتاق زندگی گرفتار!
ای پرنده،
در غروب ملال آور زندگی،
پشت حصار قفس،
رو به غروب تنهایی چشم به خط
ممتد و تابی انتها کشیده شده ی غروب قفست دوخته ام و
بال و پر زدنت را در پشت حصار
آزادی نظاره میکنم !
بخوان عاشقانه :
در حصرت دیدار آزادی خوشبخت شدم...


نوشته شده در دوشنبه 88/5/5ساعت 12:33 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

 

در واپسین لحظات و در اوج سکوت و تنهای ام

صدای دلنواز یادت در قصه بی کسی ام می پیچد

باز شب می شود و من از سیاهی می هراسم

و باز دل خسته از فراق عشق می گریم

و بر تلخی تمام غمهای زندگی ام

اشک می ریزم

وقتی می خواهم چهره تو را به یاد بیاورم

چشمانم را می بندم و در سفید رنگی ارامش بخش

چشمان تو را می بینم

و صدای تو را مرور می کنم

با اینکه از برخی سکوتها دلزده ام

با رفتن تو بود که تنهایی من رقم خورد

تو رفتی و من به یادت

با غنچه های گل نرگس،با حیاط خانه

با غم و غربت خودم

همدم و هم زبان شدم

بیا که دلتنگ توام

دل شکسته ام را فراموش نکن

همیشه با خودم فکر می کنم

و در هر رهگذری تو را می بینم

و با توانی که از دوستی ها می گیرم از کنارت می گذرم

من به یاد تو هستم

تو هم مرا در یاد خودت داشته باش


نوشته شده در دوشنبه 88/5/5ساعت 12:31 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ