سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی با دوستان همراه با خط های منحنی لبخند

 

درون آینه ها درپی چه می گردی ؟

بیا ز سنگ بپرسیم

که از حکایت فرجام ما چه می داند

بیا ز سنگ بپرسیم

زانکه غیر از سنگ

کسی حکایت فرجام را نمی داند

همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است

نگاه کن

نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ

چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر

کجا پناه بری ؟

خانه خدا سنگ است

به قصه های غریبانه ام ببخشایید

که من که سنگ صبورم

نه سنگم و نه صبور

دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد

چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد

بیا ز سنگ بپرسیم

که از حکایت فرجام ما چه می داند

از آن که عاقبت کار جام با سنگ است

بیا ز سنگ بپرسیم

نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم

و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟

درون آینه ها در پی چه می گردی ؟


نوشته شده در شنبه 88/8/16ساعت 6:52 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران

خبرگمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست ؟کجاست؟

صدفی در دریاست؟

نوری از روزنه فرداهاست؟

یا خدایی که از روز ازل پنهان است؟

بارها آمد و رفت

بارها انسان شد

وبشر هیچ ندانست که بود

خود او هم به یقین آگه نیست

چون نمی دانست کیست

چون ندانست کجاست

چون ندارد خبر ازخود که خداست!!!


نوشته شده در شنبه 88/8/16ساعت 6:52 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

صدای صوت،

صدای خنده های نیمه شاد،

صدای شور واپسین نغمه ها،

صدای باد و باد و باد و باد،

صدای دور و دورتر...

سکوت.

مرا صدا بزن ازین شب حجیم پر حضور.

طنین من رهاست.

صدای قلب من

سرود برترین بی اجازه هاست.

مرا به خود بخوان

ازین همه عبور

جهان من جداست.

مسیر روح من

مدار نا خلف ترین ستاره هاست

مرا صدا بزن

ازین زمین کور.


نوشته شده در شنبه 88/8/16ساعت 6:52 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

رساله‏ای که نوشتم ز اشک ناز فروشم

نه شد که بر تو فرستم نه شد که باز بپوشم

 گناه و درد به یک سو غم فراق به یک سو

تمام عمر دو بار گران نشسته به دوشم

 گلایه هست و لیکن نمانده حال گلایه

تو درسئوال بکوش و مبین چنین‏که‏خموشم

 ز پای گرچه بیفتم وصال تو ندهد دست

ولی چه چاره که باید تمام عمر بکوشم

 اگر چه بی کس و کارم اگر چه هیچ ندارم

به عالمی سر مویی ز زلف تو نفروشم

 قسم به دیده جوشان قسم به خانه بدوشان

که تا نیامدنت جز به خُمّ اشک نجوشم

 به حال بی کسی من کسی نکرد عنایت

ثمر نداد فغانم، اثر نکرد خروشم

 دل گرفته علاجی بغیر گریه ندارد

من آن علاج به دستم من آن پیاله به دوشم

 چگونه هست میسّر که رانی از در لطفت

مرا که قید تو بر گردن است و حلقه به گوشم

 

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

 

ای پروردگار بزرگ، ای بیدار در خوابهای ما، ای آشکار در پنهان ما، هم اکنون که دست به بالا آورده ایم و از اعماق دل در کران کهکشان ها بر وجود لایتناهیت دعا می کنیم و با تمام کوچکی خود، خداوندیه بی پایانت را بانگ می زنیم....

بر ما اجابتی کن دعاهایمان را.

 

 

 


نوشته شده در شنبه 88/8/16ساعت 6:52 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

من از نهایت شب حرف میزنم

من از نهایت تاریکی

و از نهایت شب

حرف میزنم

 اگر

به خانه من آمدی

برای من ای مهربان

چراغ بیاور

و یک دریچه

که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت

بنگرم

ّ" فروغ فرخزاد "


نوشته شده در شنبه 88/8/16ساعت 6:21 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

"اگر خداوند برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام و قطعه کوچکی زندگی به من ارزانی می‌داشت،

شاید همه آنچه را که به ذهنم می رسید را بیان نمی‌‌داشتم، بلکه به همه چیزهائی که بیان می‌کردم فکر می کردم.

اعتبار همه چیز در نظر من، نه در ارزش آنها که در معنای نهفته آنهاست

کمتر می‌خوابیدم و دیوانه‌وار رویا می دیدم، چرا که می‌دانستم هر دقیقه‌ای که چشمهایمان را برهم می‌گذاریم ?

 شصت ثانیه نور را از کف می‌دهیم. شصت ثانیه روشنایی

هنگامی که دیگران می‌ایستند ? من قدم برمی‌داشتم و هنگامی که دیگران می‌خوابیدند بیدار می ماندم.

هنگامی که دیگران لب به سخن می‌گشودند? گوش فرا می‌دادم و بعد هم

از خوردن یک بستنی شکلاتی چه حظّی که نمی بردم .


اگر خداوند ذره‌ای زندگی به من عطا می‌کرد? جامه‌ای ساده به تن می کردم.

 نخست به خورشید خیره می شدم و کالبدم و سپس روحم را عریان می‌ساختم.

خداوندا?اگر دل در سینه ام همچنان می تپید تمامی تنفرم را بر تکه یخی می‌نگاشتم و

 سپس طلوع خورشیدت را انتظار می کشیدم.



روی ستارگان با رویاهای "وان گوگ" وار ? شعر "بندیتی”(*) را نقاشی می کردم و با صدای دلنشین "سرات"(**) ترانه عاشقانه‌ای به ماه پیشکش می‌کردم .

 با اشکهایم گلهای سرخ را آبیاری می کردم تا زخم خارهایشان و بوسه گلبرگ ها‌یشان در اعماق جانم ریشه زند.

خدواوندا ?اگر تکه‌ای زندگی می‌داشتم ? نمی‌گذاشتم حتی یک روز از آن سپری شود بی‌آنکه

 به مردمانی که دوستشان دارم ? نگویم که «عاشقتتان هستم» ،

 آن گونه که به همه مردان و زنان می‌باوراندم که قلبم در اسارت (یا سیطره )محبت آنهاست .



اگر خداوند فقط و فقط تکه‌ای زندگی در دستان من میگذارد ? در سایه‌سار عشق می‌آرمیدم. به انسانها نشان می دادم که در اشتباهند

 

 که گمان کنند وقتی پیر شدند دیگر نمی توانند دلدادگی کنند و عاشق باشند.
آه خدایا! آنها نمی دانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شوند

!

به هر کودکی دو بال هدیه می دادم ? رهایشان می کردم تا خود بال گشودن و پرواز را بیاموزند.

 به پیران می‌آموزاندم که مرگ نه با سالخوردگی که با نسیان از راه می‌رسد.

 آه انسانها، از شما چه بسیار چیزها که آموخته‌ام.

من یاد گرفته‌ام که همه می‌خواهند درقله کوه زندگی کنند ?

بی آنکه به خوشبختی آرمیده در کف دست خود نگاهی انداخته باشند.

چه نیک آموخته‌ام که وقتی نوزاد برای نخستین بار مشت کوچکش را به دورانگشت زمخت پدر میفشارد

? او را برای همیشه به دام خود انداخته است.

دریافته ام که یک انسان تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پائین چشم بدوزد که ناگزیر است

او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد

من از شما بسی چیزها آموخته ام و اما چه حاصل? که وقتی اینها را در چمدانم می‌گذارم که در بستر مرگ خواهم بود.»

وداع  گابریل گارسیا مارکز نویسنده معاصر آمریکای جنوبی .

 


نوشته شده در شنبه 88/8/16ساعت 6:21 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

اگربر حسب اتفاق زندگی را شکستید آن را تعمیر کنید.

اگر آن را امانت گرفتید به صاحب اصلی آن بر گر دانید.

اگر آن را با ارزش می دانید از آن محافظت کنید.

اگر آن را آشفته و نا مرتب کردید دوباره به حالت منظم بر گر دانید.

اگر در آن چیزی ویا نکته ای هست که ربطی به شما ندارد ومر بوط به انسان دیگر است در ان دخالت نکنید.

اگر انجام کاری یا به زبان آوری حرفی زندگی دیگری را خراب می کند سکوت اختیار کنید.


نوشته شده در شنبه 88/8/16ساعت 6:21 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

نه عاشق یه نفر باش، نه عاشق دو نفر، عاشق کسی باش که عاشقت باشه


نوشته شده در شنبه 88/8/16ساعت 6:1 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

اگه کسی دلت رو شکوند، بازم دوسش داشته باش ولی هیچوقت دل کسی رو نشکون که دوستت داره. پس یادت باشه دل منو نشکونی چون دوستت دارم
----------------------------------------------------------------------------

دیروز تو کلاس ریاضی داشتم به تو فکر می کردم، اما هر چی فکر کردم نتونستم حساب کنم که چقد دوستت دارم

----------------------------------------------------------------------------

چطور می تونی به بارون بگی نباره وقتی که ابرها هستند. چطور می توی به برگ بگی نریزه وقتی که باد هست. چطور می تونی به من بگی عاشق نشم وقتی که تو هستی

نوشته شده در شنبه 88/8/16ساعت 6:1 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ