سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی با دوستان همراه با خط های منحنی لبخند


نوشته شده در پنج شنبه 86/9/29ساعت 12:8 صبح توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |


نوشته شده در چهارشنبه 86/9/28ساعت 11:59 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

وقتی که من بچه بودم

 

وقتی که من بچه بودم ،
پرواز یک بادبادک
می بردت از بام های سحرخیزی پلک
تا
نارنجزاران خورشید .
آه ،
آن فاصله های کوتاه .
وقتی که من بچه بودم ،
خوبی زنی بود که بوی سیگار می داد ،
و اشکهای درشتش
از پشت آن عینک ذره بینی
با صوت قرآن می آمیخت .

وقتی که من بچه بودم ،
آب و زمین و هوا بیشتر بود ،
وجیرجیرک
شب ها
درمتن موسیقی ماه و خاموشی ژرف
آواز می خواند .

وقتی که من بچه بودم ،
لذت خطی بود
ازسنگ
تازوزه آن سگ پیر و رنجور .
آه ،
آن دستهای ستمکار معصوم .


وقتی که من بچه بودم ،
می شد ببینی
آن قمری ناتوان را
که بالش
زین سوی قیچی
باباد می رفت –
می شد،
آری
می شد ببینی ،
و با غروری به بیرحمی بی ریایی
تنها بخندی .


وقتی که من بچه بودم ،
درهرهزاران و یک شب
یک قصه بس بود
تاخواب و بیداری خوابناکت
سرشار باشد .


وقتی که من بچه بودم ،
زورخدا بیشتر بود .


وقتی که من بچه بودم ،
برپنجره های لبخند
اهلی ترین سارهای سرور آشیان داشتند ،
آه ،
آن روزها گربه های تفکر
چندین فراوان نبودند .


وقتی که من بچه بودم ،
مردم نبودند .


وقتی که من بچه بودم ،
غم بود ،
اما
کم بود .


نوشته شده در چهارشنبه 86/9/28ساعت 11:54 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

دوستی
نوشته شده در چهارشنبه 86/9/28ساعت 2:20 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

میدونید معنای شکلکای بالا چیه؟

خوب نگاه کنی میفهمی

دوست باش هر چقدر با هم دشمنید


نوشته شده در سه شنبه 86/9/27ساعت 2:1 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

آسمان هم نمی بارد ولی پس خورشید کجاست

آسمان بارید.

ولی بازهم خورشید به این زندگی نتابید

ابرها برایمان مجالی برای دیدن

 خورشید نمی دهد.


نوشته شده در سه شنبه 86/9/27ساعت 1:49 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

خدایا هر روز تنهاییم بیش از پیش می شود

ولی این ابرها که تیره تر از روزهای پیش شده است نمیبارد.

آخر تا به کی :آسمان این دل چقدر تحمل سنگینی این ابره را داشته باشد.

آسمان پس چرا نمیباری


نوشته شده در سه شنبه 86/9/27ساعت 1:46 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

خدای من چرا خورشید به این زندگی

نمتابد.

خورشیدهم مانند من تنهاست یکی بیش

 نیست.

آری خورشید هم در ژشت حصار ابرهاگرفتار

شده است.


نوشته شده در سه شنبه 86/9/27ساعت 1:42 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

خدایا پس چرا باران نمیبارد.

خدایا گرفتگی وتاریکی ابرهای دلم تا به کی

هرچه مینگرم رطوبتی ازاین

دل پرغرور بر نمیخواهد

مرا دریابید.............


نوشته شده در سه شنبه 86/9/27ساعت 1:40 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

دوست بودن ولطافت لذت آنای عشق مدد کن که به سامان برسیم .......چون مزرعه ای تشنه به باران برسیم.........یا من برسم به یار ویا یار به من ...........یا هر دو بمیریم وبه ژایان برسیم
نوشته شده در سه شنبه 86/9/27ساعت 1:23 عصر توسط شیداگر جوان تاریکی نظرات ( ) | |

   1   2      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ